سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمد که بگوید :"پدرت فدایت دخترم!شادی دلم...پاره ی تنم!"

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و در را روی علی باز کرده بود .روی علی که بی تاب می گفت:بوی برادرم محمد می آ ید."

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار...یعنی آیا در را روی جبرئیل هم خودش باز کرده بود؟؟؟!

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود.

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دست هایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می کرد!

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود.

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و قرص نانی را گرفته بود بیرون تا دست های مسکینی آن را بگیرد،بعد از روزه ی بی سحری چشمانش سیاهی رفته بود.

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و در را روی چشم های خیس علی باز کرده بود ، روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود.

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و شنیده بود همسایه ها بلند طوری که او بشنود می گویند"علی! او را ببر جایی دور از شهر ،گریه هایش نمیگذارد شب بخوابیم!"

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و در را روی علی باز کرده بود که می آمد  تا برای سال های طولانی خانه نشین باشد.

ایستاده بود پشت همین در،تکیه داده بود به  همین دیوار و گفته بود"نمی گذارم ببریدش!"

ایستاده بود درست  پشت همین در ، تکیه داده بود درست بر همین دیوار که ....!

 


# نویسنده :: مهدیه :: شنبه 88 اردیبهشت 19 :: ساعت 1:21 عصر ::  نظرات ::





تکیه بر همین دیوار....! - شیلو عج الله